صدف
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 ساعت 12:46 ب.ظ
سفر به خیر گل من که می روی با باد ز دیده می روی اما نمی روی از یاد کدام دشت و دمن؟یا کدام باغ و چمن؟ کجاست مقصدت ای گل ؟ کجاست مقصد باد؟ مباد بیم خزانت که هر کجا گذری هزار باغ به شکرانه ی تو خواهد زاد خزان عمر مرا داشت در نظر دستی که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد تمام خلوت خود را اگر نباشی تو به یاد سرخ ترین لحظه ی تو خواهم داد تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت به مرغ خسته پر دلشکسته ای افتاد غم ((چه می شود)) از دل بران که هر دو عنان سپرده ایم به تقدیر ((هر چه بادا باد)) بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد مرا به همره خود سوی نا کجا آباد
سفر به خیر گل من که می روی با باد
ز دیده می روی اما نمی روی از یاد
کدام دشت و دمن؟یا کدام باغ و چمن؟
کجاست مقصدت ای گل ؟ کجاست مقصد باد؟
مباد بیم خزانت که هر کجا گذری
هزار باغ به شکرانه ی تو خواهد زاد
خزان عمر مرا داشت در نظر دستی
که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد
تمام خلوت خود را اگر نباشی تو
به یاد سرخ ترین لحظه ی تو خواهم داد
تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت
به مرغ خسته پر دلشکسته ای افتاد
غم ((چه می شود)) از دل بران که هر دو عنان
سپرده ایم به تقدیر ((هر چه بادا باد))
بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد
مرا به همره خود سوی نا کجا آباد
همه آدمها یک قصه اند! قصه ای که یک روز شروع می شود ویک روز به پایان می رسد... پایان آنها مهم نیست مهم خاطره ایست که از آنها در ذهن ما می ماند...